دادخواهی کاوه

دادخواهی کاوه

در همین هنگام خروش و فریادی در بارگاه برخاست و مردی پریشان و داد خواه دست بر سر زنان پیش آمد و بی پروا فریاد بر آورد که« ای شاه ستمگر ، من کاوه ام ، کاوه آهنگرم. عدل و داد تو کو؟ بخشندگی و رعیت نوازیت کجاست؟ اگر تو ستمگر نیستی چرا فرزندان مرا به خون می کشی؟ من هجده فرزند داشتم . همه را جز یک تن، گماشتگان تو به بند کشیدند و بجلاد سپردند. بد اندیشی و ستمگری را اندازه ایست. بتو چه بدی کردم که بر جان فرزندانم نبخشیدی؟

من آهنگری تهیدست و بی آزارم ، چرا باید از ستم تو چنین آتش بر سرم بریزد؟ چه عذری داری؟ چرا باید هفده فرزند من قربانی ماران تو شوند؟ چرا دست از یگانه فرزندی که برای من مانده است بر نمیداری؟ چرا باید این تنها جگر گوشه من، عصای پیری من، یگانه یادگار هفده فرزند من نیز فدای چون تو اژدهائی شود؟» ضحاک از این سخنان بی پروا به شگفت آمد و بیمش افزون شد. تدبیری اندیشید و چهره مهربان به خود گرفت و از کاوه دلجوئی کرد و فرمان داد تا آخرین فرزند او را از بند رها کردند و آوردند و به پدر سپردند. آنگاه ضحاک به کاوه گفت « اکنون که بخشندگی ما را دیدی و دادگری ما را آزمودی تو نیز باید این نامه را که سران و بزرگان در دادجوئی و نیک اندیشی من نوشته اند گواهی کنی.»  

 

شوریدن کاوه  

 

کاوه چون نامه را خواند خونش به جوش آمد. رو به بزرگان و پیرانی که نامه را گواهی کرده بودند نمود و فریاد بر آورد که « ای مردان بد دل و بی همت، شما همه جرأت خود را از ترس این دیو ستمگر باخته و گفتار او را پذیرفته اید و دوزخ را به جان خود خریده اید . من هرگز چنین دروغی را گواهی نخواهم کرد و ستمگر را دادگر نخواهم خواند.» سپس آشفته به پا خاست و نامه را سر تا به بن درید و به دور انداخت و خروشان و پر خاش کنان با آخرین فرزند خود از بارگاه بیرون رفت. پیشگیر چرمی خود را بر سر نیزه کرد و بر سر بازار رفت و خروش بر آورد که« ای مردمان، ضحاک مار دوش ستمگری نا پاک است. بایید تا دست این دیو پلید را از جان خود کوتاه کنیم و فریدون والانژاد را بسالاری برداریم وکین فرزندان وکشتگان خود را بخواهیم. تاکی بر ما ستم کنند و ما دم نزنیم؟»

ادامه مطلب ...

ایا میدانید

آیا میداند : اولین مردمانی که سیستم اگو یا فاضلاب را جهت تخلیه آب شهری به بیرون از شهر اختراع کرد ایرانیان بودند. آیا میدانید : اولین مردمانی که اسب را به جهان هدیه کردند ایرانیان بودند. آیا میدانید : اولین مردمانی که حیوانات خانگی را تربیت کردند و جهت بهره مندی از آنان استفاده کردند ایرانیان بودند. آیا میدانید : اولین مردمانی که مس را کشف کردند ایرانیان بودند. آیا میدانید : اولین مردمانی که ذوب فلزات را آغاز کردند ایرانیان بودند در شهر سیلک در اطراف کاشان. آیا میدانید : اولین مردمانی که کشاورزی را جهت کاشت و برداشت کشف کردند ایرانیان بودند. آیا میدانید : اولین مردمانی که نخ را کشف کردند و موفق به ریسیدن آن شدند ایرانیان بودند. آیا میدانید : اولین مردمانی که سکه را در جهان ضرب کردند ایرانیان بودند. آیا میدانید : اولین مردمانی که عطر را برای خوشبو شدن بدن ساختند ایرانیان بودند. آیا میدانید : اولین مردمانی که کشتی یا زورق را ساختند به فرمان یکی از پادشاهان زن ایرانی بوده است . آیا میدانید : اولین ارتش سواره در دنیا توسط سام ایرانی اختراع شد با 115 سرباز. آیا میدانید : اولین مردمانی که حروف الفبا را ساختند در 7000 سال پیش در جنوب ایران ، ایرانیان بودند. ادامه مطلب ...

زندگینامه شاه عباس اول

پس از مرگ شاه طهماسب وضع سیاسی کشور ایران به صورت خیلی بدی درآمده بود ولی از آنجائیکه همواره خداوند حامی ایران بوده است مجددا با روی کار آمدن جوان 17 ساله‌أی که بعدها شاه عباس بزرگ شد مملکت نجات یافت .
شاه عباس بزرگ (996 – 1039 هجری قمری )‌در هرات در روز اول ماه رمضان سال 978 هجری قمری بدنیا آمد (16 بهمن) وی دومین فرزند خدابندة بدبخت بود که بعد از پدرش شاه طهماسب به پادشاهی رسید ولی سرداران قزلباش به او فرصت پادشاهی ندادند . مادر شاه عباس مهدعلیا از یکی از خانواده‌های معروف مازندران بود و ادعا میکرد که از خاندان حضرت امیر علیه‌السلام است.
او وقتی یکساله بود پدر و مادرش به شیراز رفتند و آن کودک در هرات ماند و او را بنا بر توصیه پدربزرگش شاه طهماسب به لله‌أی بنام شاه‌قلی سلطان سپردند و این لله هنگام بپادشاهی رسیدن اسماعیل دوم در تاریخ 984 هجری قمری بقتل رسید و بنابر دستور شاه اسمعیل علی قلی خان شاملو حاکم خراسان مأموریت یافت عباس را بقتل برساند .
علیقلی خان در انجام این مأموریت تعلل کرد و شاه اسمعیل دوم در تاریخ 985 کشته شد . در آن موقع محمد خدابنده پادشاه شد و مهدعلیا از علیقلی خان خواست که پسرش عباس را به قزوین بفرستد ولی علیقلی خان که علاقه داشت که شاهزاده‌أی از خاندان پادشاهی را در اختیار داشته باشد از انجام این کار سرپیچید . حکومت قزوین ناچار شد در تاریخ 988 قشونی به هرات بفرستد تا علیقلی خان را وادار به این کار کند ولی علیقلی خان آن قشون را شکست داد و شاه عباس را شاه ایران خواند . محمد خدابنده ناچار شد با قشونی به خراسان برود ولی جنگی بین او و علی قلی خان در نگرفت و حکومت خراسان به نام علی قلی خان تأیید شد و سمت للگی به او داده شد .

ادامه مطلب ...

حکومت هخامنشیان پس از کشته شدن کـــوروش بـــــزرگ


حکومت هخامنشیان پس از کشته شدن کـــوروش بـــــزرگ

در روایتی آمده است کوروش بزرگ درسال 528 پیش از میلاد بدست وحشیانی که از شمال به ایران حمله کردند کشته شد.او در این هنگام دو پسر داشت به اسم های کموجیه و بردیا ، کمبوجیه پسر بزرگ کوروش بود به همین خاطر پس ازمرگ پدر به پادشاهی رسید. او پس از رسیدن به قدرت تصمیم گرفت کار نیمه تمام پدر خود را به اتمام برساند و به مصر حمله کند او می دانست که حمله به مصر به خاطر طولانی بودن راه و گرفتاری های جنگ ممکن است سال ها طول بکشد. کمبوجیه می ترسید که درغیابش برادر او حکومت را از چنگ او در آورد بخاطر همین قبل ازحمله به مصر دست به کاری زشت و ناپسند زد! او دستورداد تا مخفیانه برادرش را به قتل برسانند.



اوحکومت را به یک مغ (روحانی زرتشتی) سپرد زیرا به او خیلی اعتماد داشت و خود با سپاهیانش راهی مصر شد.کمبوجیه توانست در چندین جنگ سرتاسر مصر را به تصرف خود درآورد و آن را جزء قلمرو ایران کند در این موقع کشور ایران بسیـار بزرگ شد به طوری که قلمرو ایران آن زمان درحال حاضر به 15 کشور تبدیل شده است.تصرف مصر کمبوجیه را مغرور کرد به همین خاطر او تصمیم گرفت به سرزمین های دیگر آفریقایی نیز حمله کند.اما این کار او بسیار اشتباه بود زیرا سربازان ایرانی را گرفتار بیابان های آفریقا کرد و بسیاری ازسربازان در آن بیابان ها تلف شدند او پس از سال ها تصمیم گرفت به ایران برگردد اما دیگر بسیار دیر شده بود!



برگشت کمبوجیه به ایران بیش از اندازه طول کشید مغی که درغیاب کمبوجیه ایران را اداره می کرد و از مردم ماد بود به وسوسه افتاد که حکومت را از چنگ کمبوجیه درآورد این روحانی یک برادر داشت که شباهت زیادی به بردیا داشت و اسمش گئومات بود او به مردم اعلام کرد که چون کمبوجیه آمدنش به ایران طول کشیده و چون ممکن است دیگر به ایران برنگردد به همین خاطر حکومت را به دست برادر کمبوجیه می سپارد.

ادامه مطلب ...

وصیت نامه کوروش هخامنشی

  ای پروردگار بزرگ ، خداوند نیاکان من ، ای آفتاب و ای خدایان این قربانیها را از من بپذیرید و سپاس و نیایش مرا نیز در ازای عنایاتی که نسبت به من فرموده و در همه زندگانیم به وسیله علایم آسمانی ، نوای پرندگان و ندای انسان ارشادم کرده اید که چه باید بکنم و از چه کارها احتراز نمایم .به خصوص قدر شناسی بی حد و قیاس دارم که هیچ گاه مرا از یاری و حمایت خود محروم نداشته اید و هرگز حتی در حین نهایت کامیابی باز مقهور غرور نشده ام . اکنون از درگاه متعال شما در خواست دارم زندگی فرزندانم ، زن ، دوستانم و وطنم را قرین نیکی و سعادت بدارید و مرگ مرا هم مانند زندگانیم توام با عزت و افتخار .

 

       پسران من و شما ای دوستانم ، پایان عمر من فرا رسیده است . من این حالت درگذشت را بنا بر آثار و قراینی درک می کنم . وقتی که از میان شما رفتم باید به وسیله گفتار و عمل نشان دهید که مرد سعیدی بوده ام .هنگامی که کودک بودم و باز در اوان جنوانی و روزگار سالخوردگی از نعمتها و خوشیهای هر یک از آن مراحل نیک برخوردار شده ام ، با مرور زمان بر قدرتم پیوسته افزوده شده است اما در زمان کهولت نا توان تر از عهد جوانی نبوده ام و به خاطر ندارم اقدام به کاری کرده باشم و یا چیزی طلب نموده باشم ولی کامیاب نشده باشم .به علاوه دوستانم را به وسیله نیکیها بهره مند و خوشبخت و دشمنان خود را خوار و زبون کرده ام و این سرزمین نیاکان خویش را که پیش از من نام و نشانی در آسیا نداشت به اوج ترقی و تعالی رسانیده ام و حتی یکی از کشورهای مسخر خویش را از دست نداده ام . در سراسر زندگی به آنچه خواسته ام رسیده ام و همواره نگران که مبادا به شکستی دچار آیم یا خبر نکبت باری بشنوم و همین بیم و نگرانی مانع از آن شد که به شیوه سبک سران زیاده از خود راضی و غره شوم . اینک که از میان شما می روم پسرانم را باز می گذارم ،همان فرزندانی که هدیه خدائی اند . وطن خود و دوستانم را سرفراز می گذارم و می گذرم . شکی نیست که همگان مرا خوش بخت خواهند پنداشت و یاد مرا ارجمند و گرامی خواهند داشت . اکنون باید دستوراتی راجع به کشورم و دستگاه پادشاهی خویش بدهم تا پس از درگذشتم میان شما اختلافی پیش نیاید . ای پسرانم ، من هر دو شما را یکسان دوست دارم . اما فرزند ارشدم را که بر اثر عمر طولانی تر تجربیات بیشتری دارد رهبر جرگه آزاد مردان و راهنمای کار و عمل بر می گزینم . خودم نیز در وطنم که خانه عزیز همه ماست به همین گونه بار آمده ام که در قبال بزرگتران ، برادران و هم وطنانم در شهر یا جلسات و یا در حین مذاکرات گذشت و مدارا نمایم . هر دو شما را هم به همین سان پرورش داده ام که نسبت به بزرگتران خود احترام نمایید و دیگران که از شما جوان ترند شرط و ادب و احترام را رعایت نمایند . اینها موازین و قواعدی است که به دست شما می سپارم و آن حاصل تجربه های زندگی و موافق با عادات و رسوم ملی و جزو آیین ماست .

ادامه مطلب ...